تحولات لبنان و فلسطین

شاید یکی از سر نخ‌های اصلی ماجرای مرگ ناگهانی و مشکوک مجتهد و مرجع تقلید بزرگ شیعیان در 108 سال پیش را بشود در این کلمات پیدا کرد: «...‌ای منکر دین!‌ ای گمراه! پدرت دستور (مشروطه) را صادر کرد، اما از روزی که تو به سلطنت نشستی همه وعده‌های مشروطه را زیر پا نهادی.

وقایع‌نگاری یک مرگ کاملاً غیرطبیعی


مجید تربت‌زاده /

شاید یکی از سر نخ‌های اصلی ماجرای مرگ ناگهانی و مشکوک مجتهد و مرجع تقلید بزرگ شیعیان در 108 سال پیش را بشود در این کلمات پیدا کرد: «...‌ای منکر دین!‌ ای گمراه! پدرت دستور (مشروطه) را صادر کرد، اما از روزی که تو به سلطنت نشستی همه وعده‌های مشروطه را زیر پا نهادی. شنیدم شخصی از سوی تو به نجف فرستاده شده تا ما را با پول بخرد و حال اینکه نمی‌دانی قیمت سعادت مردم بیشتر از پول تو است... تو دشمن دین و خائن به این مملکت هستی. من به زودی به ایران می‌آیم و اعلان جهاد می‌کنم...». آخوند ملامحمد کاظم خراسانی این‌ها را در نامه‌ای صریح به «محمدعلی شاه»ی نوشته بود که دوباره هوس استبداد به سرش زده و با به توپ بستن مجلس، بساط مشروطه و مشروطه‌خواهی را جمع کرده بود و قصد داشت آب رفته سلطنت قاجارها را به جوی برگرداند.

محدود کردن

شخصیت و اندیشه‌های «آخوند خراسانی» آن قدر بزرگ و پراهمیت هست که پرداختن زیاد به آن‌ها سبب شود داستان مرگ ناگهانی و مشکوکش، خیلی در تاریخ بالا و پایین نشود و کسی درباره آن حرف چندانی نزند. از طرف دیگر، این رحلت درست در اوج تحولات و درگیری‌های میان مشروطه‌خواهی و استبداد اتفاق می‌افتد و رخدادهای مهم و پی درپی آن روزگار هم کمک می‌کند تا ماجرا مرگ طبیعی قلمداد شود و کسی چندان پیگیر آن نشود. همه این‌ها البته یک بخش ماجراست و بخش دیگرِ ناگفته یا کمتر گفته شده این داستان، مربوط می‌شود به تلاشی که در چند سال اخیر به وسیله برخی جریان‌ها شدت گرفته و هدفش هم محدود کردن «آخوند خراسانی» به بحث حکومت دینی و ولایت فقیه است. یعنی این جریان هم ترجیح می‌دهد همه ابعاد شخصیتی و اندیشه‌های فقهی «آخوند» را محدود به یک نگاه سیاسی خاص کند و مثلاً درباره مرگ مشکوک مرجع بزرگ شیعیان سخنی نگوید.

مشهد

«محمد کاظم» آخرین پسر «ملاحسین هراتی» بود که سال 1218 خورشیدی در مشهد به دنیا آمد. پدرش هم روحانی بود و هم تاجر ابریشم که برای تجارت یکسره میان هرات و مشهد در رفت‌وآمد بود. پسر آخر که کمی بزرگ‌تر شد، ملاحسین ترجیح داد در مشهد ماندگار شود. «محمد کاظم» در 12 سالگی به حوزه علمیه مشهد وارد شد و پا به راهی گذاشت که سال‌ها بعد به مرجعیت ختم شد. 18 ساله بود که ازدواج کرد و در 22 سالگی هم تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به عراق برود. سرپرستی زن و فرزند را به پدر سپرد و با کاروان زائران عتبات عالیات راهی عراق شد. کاروان به سبزوار که رسید و برای استراحت بار انداخت، «محمد کاظم» به یاد «ملاهادی سبزواری» افتاد که آوازه علم و دانشش آن روزها همه جا پیچیده بود. انگار عراق و حوزه نجف را فراموش کرد و بیشتر از سه ماه در سبزوار ماندگار شد تا در قدم اول هجرت علمی‌اش، شاگردی ملاهادی سبزواری را کرده باشد. پس از آن هم به تهران رفت و 13 ماه پای درس عالمان آن روزگار حوزه علمیه تهران نشست. پس از تهران هم نوبت به نجف و «ملا محمد کاظم» شدن رسید. یعنی طلبه جوان مشهدی به مرور و پس از اینکه شاگردی «میرزای شیرازی» را کرد، توانست به مرجع بزرگ شیعیان تبدیل شود که شهرت و پیروانش فقط به ایران و عراق ختم نمی‌شدند بلکه شیعیان همه جای جهان او را به‌خوبی می‌شناختند.

ایشان را کشتند

ظاهر داستان به یک مرگ ناگهانی و مفاجا شبیه است. مرجع 74 ساله ایرانی پس از فراز و فرودهای مشروطه‌خواهی در ایران، وقتی کار به بازگشت استبداد می‌رسد، اول برای محمدعلی شاه نامه می‌نویسد و اعلام می‌کند دارد به تهران می‌آید تا کار استبداد را یکسره کند و بعد هم درست در همان شبی که صبح فردایش قرار است با برخی دیگر از علما و مجتهدان راهی ایران شود، بدون هیچ‌گونه بیماری قبلی و یا نشانه‌ای از کسالت، چشم از جهان فرو می‌بندد. آن‌قدر ناگهانی و بدون نشانه که صبح روز بعد آن‌هایی که بار و بندیل سفر را برای همراهی با مرجعشان بسته‌اند، نمی‌توانند به‌راحتی خبر مرگ را باور کنند. البته می‌شود همین جای مطلب برای اثبات مشکوک بودن این مرگ به گفته‌ها و نوشته‌های برخی علما، شاگردان و یا معاصران «آخوند خراسانی» اشاره کرد. مثلاً بسیاری از اسناد و مجلات از قول آیت‌الله شاه آبادی (از شاگردان آخوند) این جمله را آورده‌اند که بارها و بارها گفته است: ایشان را کشتند... ایشان را کشتند.

اما به جز مواردی از این دست، معتقدم اگر به شرایط و اوضاع آن زمان ایران، وضعیت مشروطه‌خواهی به انحراف رفته، بازگشت استبداد و حتی رخدادهای اوایل شکل‌گیری مشروطه خواهی هم دقت کنیم می‌توانیم نشانه‌ها و دلایل زیادی را پیدا کنیم که نشان می‌دهد مرگ ناگهانی «آخوند خراسانی» اصلاً طبیعی نبوده است.

چه کسانی ترسیدند؟

عَلَم مشروطه‌خواهی که در ایران بلند شد، چه شیخ فضل الله نوری، چه علمای دیگر ساکن در ایران و چه آخوند خراسانی در نجف همه از جمله حمایت کنندگان آن بودند. بعدها و به مرور، با ورود عناصر وابسته به انگلیس، حزب دموکرات و اشخاصی چون تقی زاده به ماجرا، اختلاف نظر و سلیقه میان مشروطه‌خواهان بالا گرفت، شیخ فضل الله نوری بر دار رفت و... شد آنچه می‌دانیم. شهادت شیخ فضل الله و اینکه استبداد هم دوباره در ایران حاکم شد، دست افرادی چون تقی زاده را برای آخوند خراسانی رو کرد. وقتی هم «محمدعلی شاه» به صورت مخفیانه «حاجی سید احمد خسروشاه» را از تبریز به نجف فرستاد تا دَم علمای ساکن در این شهر را ببیند و حتی اگر شد با وعده وعید آن‌ها را بخرد، آخوند خراسانی دیگر تحمل نکرد و آن نامه معروف را به شاه قاجار نوشت و اعلام کرد برای اعلان جهاد علیه او و حکومتش دارد به ایران می‌آید. واقعیت این است که این نامه فقط محمدعلی شاه را نگران نکرد. هم روس‌ها که سعی در حفظ تاج و تخت قاجارها داشتند و قزاق‌هایشان مجلس را گلوله‌باران و تعطیل کرده بودند نگران ماجرا بودند و هم دموکرات‌ها، افرادی چون تقی‌زاده و همچنین جریان‌هایی که کمک کرده بودند شیخ فضل الله بالای دارد برود و مشروطه به خاک سیاه بنشیند. ساده‌تر اینکه پای آخوند اگر به تهران می‌رسید، اوضاع جور دیگری پیش می‌رفت و منافع همه جریان‌ها و آدم‌هایی که گفتیم، به خطر می‌افتاد. این را هم یادآوری کنیم که «آخوند خراسانی» در آن دوره فقط مرجع عالی شیعیان نیست که بشود مثلاً در یک کشور شیعی، او را آشکارا ترور یا سرش را زیر آب کرد و یا تقصیرها را گردن عوامل و اختلافات داخلی انداخت و او را مثل شیخ فضل الله بالای دار فرستاد. او با اندیشه‌های نوگرایانه و با نامه‌نگاری‌های معروفی که با امپراتور روس، دیوان بین‌المللی لاهه، شخصیت‌های علمی و دینی اهل سنت، شیخ الاسلام امپراتوری عثمانی، جرجی زیدان، اوژن اوبن سفیر فرانسه و ادوارد براون و... دارد به چهره‌ای بین‌المللی در عرصه سیاست تبدیل شده بود.

سرکه انداختیم، شراب شد!

این چند نمونه سند و نقل قول را که در پایان مطلب می‌آوریم، بگذارید کنار آنچه بالاتر گفتیم و بعد قضاوت کنید که آیا مرگ مرجع بزرگ شیعه، مرگی طبیعی بوده یا خیر؟ مرحوم‌ آیت‌ الله حاج‌ شیخ‌ حسین‌ لنکرانی‌ از قول‌ آخوند گفته است‌: «در آستانه‌ حرکت‌ به‌ سوی‌ تهران‌ که‌ با مسمومیتش‌ در همان‌ شب‌ عزیمت‌ به‌ دست‌ عناصر نفوذی، نافرجام‌ ماند، فرموده‌ بود: سرکه‌ انداختیم‌ شراب‌ شده‌ است، می‌روم‌ ایران‌ خمره‌اش‌ را بشکنم»! سخنان‌ آیت‌الله سید جمال‌ الدین‌ گلپایگانی در کتاب «سیره صالحان»، کتاب خاطرات نواب‌ وکیل، سخنان آقا نجفی‌ قوچانی در کتاب «برگی از تاریخ معاصر» و همچنین «سید محمدعلی‌ دولت‌ آبادی» در کتاب خاطراتش گویای‌ این نکته است که: «...جماعتی‌ معتقدند آیت‌ الله خراسانی‌ به‌ مرگ‌ طبیعی‌ مرحوم‌ نشده‌ باشند، زیرا که‌ مرحوم‌ آخوند خراسانی‌ دو دشمن‌ قوی‌ داشتند: یکی‌ روس‌ها که‌ میرزا ابوالقاسم‌ شیروانی، آگنت‌ روس، ضدیت‌ فوق‌العاده‌ می‌نمود و راپورت‌ اعمال‌ و رفتار آخوند را به‌ قنسول‌ روس‌ می‌داد و از همین‌ راپورتچی‌گری‌ به‌ مقام‌ آگنتی‌ رسید و در نجف‌ علناً‌ بر ضد آخوند اقدامات‌ می‌کرد و به‌ احتمال‌ قوی‌ اگر آخوند مقتول‌ شده‌ باشد او مباشرت‌ کرده‌ است. دشمن‌ دیگر آخوند، دموکرات‌ها هستند که‌ خصوصاً‌ در این‌ موقع‌ انتخابات، نهایت‌ اندیشه‌ و خوف‌ را از آخوند داشته‌ و می‌دانستند که‌ احکام‌ و نوشتجات‌ علیه‌ آن‌ها صادر خواهد شد و فقدان‌ آخوند را فوزی‌ عظیم‌ تصور می‌نمودند. چیزی‌ که‌ بیشتر موجب‌ این‌ توهمات‌ می‌باشد تلگرافی‌ است‌ که‌ از اسلامبول‌ رسیده‌ و در آن‌ می‌نویسند که‌ به‌ علت‌ نامعلوم دنیا را وداع‌ نموده‌اند و این‌ کلمه‌ به‌ علت‌ نامعلوم، موجب‌ این‌ توهمات‌ شده‌ است».

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مهدی ۲۲:۳۹ - ۱۴۰۰/۰۲/۱۰
    0 0
    شما اشتباه میکنید وقتی شیخ فضل الله را دار زدند اخوند خراسانی قصد داشت تا به تهران بیاید وبر علیه قاتلان شیخ اقدام بکند که عوامل انگلیس ومشروطه خواهان انگلیس او را در عزاق ترور کردند